![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() مدح و مرثیۀ امام جعفر صادق علیهالسلام
صداقت گوشهای از بینهایت حُسن رفتارش هزاران جابر و صدها ابوحمزه بدهکارش شعاعی از رُخَش تابید و توحید مفضّل شد کمال شیعه مدیـونِ کـلام پُـر هـوادارش تقّیه کرد و همچون پیله شد پروانۀ دین را نمایان گشت بعد از سالها آثار ایثارش سرِپائیم اگر از لطف قال الصادق اوئیم که عنوان رئیس مذهبِ شیعه سزاوارش هزاران لعنت و نفرین به منصور دوانیقی که آمد با سلاح طعنه و تهمت به پیکارش خدا لعنت کند هر کس به او بیاحترامی کرد امام شیـعه را بردند ابترها به اجـبارش ربیع بیحـیا مهلت نداد عـمامه بگـذارد عـزادارم عـزادارم عزادارم عـزادارش مدینه خاطراتی تلخ همچون کربلا دارد پُر از داغست در سینه، چه از کوچه، چه بازارش به روی نیزه میبردند رأسِ پور حیدر را بـمـیـرم آفــتـابِ داغ هـم میداد آزارش خودش فرمود هرکس گریه بر جد غریبم کرد نمیبینند او را در صف محشر گرفتارش
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام جعفر صادق علیهالسلام
به سمت عـشق کـشـاندی نگاه آئین را ببر به سمت حـقـیـقت، قـبـیـلۀ دین را تو صبح صـادقی و صادقانه میگویم ز سمت چـشم تو دیدم طلـوع آئـین را تو پیر میکدۀ مکتب و هزاران مست، بنـوشـد از لب لعـلـت کـلام شیرین را برای وصف تو ذهنم قلم گرفت به دست ز شش جهت بکشد رشتۀ مضامین را بـه بـاغ پُـر ثـمـرِ واژه واژۀ کـلـمـات کـشانده خاطر تو شاعر غـزل چین را پیِ اجابت تو دست پُر ز خواهش من گره بـزن به نگـاهـی دعـا و آمـین را میان بغض و غـریـبی، بقـیع بی زائـر به دوش شهر نشانده سکوت سنگین را بنا کـند دل من روی قـبـر خـاکـی تـو ضریح و گنبد و گلدستههای زرّین را شکست بغض من و بین اشک غم چیدم برای مرثیـهات واژههـای غمگـین را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
فــقـیــر بــذل نــگــاه تـو یــا ولـی الله اسـیـر زلـف ســیــاه تــو یــا ولـی الله بـه انـتــظــار پــنــاه تـو یــا ولــی الله نـشـسـتـه بـر سـر راه تـو یـا ولی الله تویی کریم کریمان و ذوالکـرم هستی تو سـرپـنـاه من و خـانـوادهام هـسـتی حـدیث فـضل تو اذکـار هرشب شیعه همیـشـه نـام قـشـنـگ تو بر لب شیعه تـویی رئـیـس بـلاعـزل مذهـب شیعه الا امـیـر و عـلـمـدار مـکـتب شیـعـه! به لطف کرسی درس تو جعفری شدهام من از دعای شما بوده حـیدری شدهام تو عشق هر دل بی تاب عاشقی مولا اصول دیـنـی و قـرآن نـاطـقـی مـولا و مــاورای تــمــام حــقـایــقـی مــولا تویی که پـیـر و مـراد نـوابـغـی مولا دو دست خالی من هم دخیل احسانت سرم فـدای تو و "جـابـر بن حـیان"ت خوشابه حال دلی که فقط اسیر تو شد اسیر و سائل و مسکین و مستجیر تو شد خوشا به حال کسی که "ابوبصیر" تو شد میان آن همه، شاگردِ سربه زیر تو شد هر آن که سوی تو آمد ادارهاش کردی کسی که زائرتان شد "زُراره" اش کردی شـشـم سـتـارۀ دنـبــالــهدار زهـرایـی شـشـم مـربـی فـقـه و اصول دنـیـایـی دلـیـل خـلق زمـین بلکه آسـمـانهـایی تو که مـقـرّب محـبـوب حـق تعـالایی فقط نه جانِ جهان و جهانِ جان هستی هـماره مـرجع تـقـلـید شیـعـیان هستی بـیا و پـای دلـم را به خـانـهات وا کن "حضور میطلبم سینه را مصفا کن" ز شوق، دیـدۀ من را شـبـیه دریـا کن تـنـور خـانـۀ خود را سپـس مهـیا کن حلال مهـر شما قـطـره قـطـرۀ خـونم خـلیل نار تو هستم، ز نسل "هارونم" همیشه عطر حضورت در این حوالی هست و با روایت تو عشق و شور و حالی هست سحر، حسینیه، جایت همیشه خالی هست به یاد روضۀ تو در دلم مـلالی هست برای زائـر خـود سـایـبـان نداری که کنار تربت خود روضهخوان نداری که شبی که خانهات آقا پُر از خطر شده بود شبی که قلب حزینت پُر از شرر شده بود شبی که مادر مظلومه نوحهگر شده بود شبی که دشمنت از بام حملهور شده بود تو رو به قـبله و گـرم خـدا خدا بودی مـیـان نـافـلـهات غـرق ربــنــا بـودی به زیر سایۀ شعله اگر که مویت سوخت به یاد گونۀ سرخی دوباره رویت سوخت به جبر، فرصتِ کوتاهِ گفتگویت سوخت شبـیه تـشـنهلبِ کربلا گـلویت سوخت سر بـرهـنه، بـدون عـصا کجا رفتی؟ به دسـت بـسـته ولیِّ خدا کجا رفـتی؟ چه کـرده با دلت آقـا جـفای پیدر پی شـکـنجـه و تـبـعـات بـلای پـیدر پی تـمـسخـر هـمه و نـاسـزای پـیدر پی هجوم درد و غم و غصههای پیدر پی ز خـون کـنـج لـبت یـاد باغ لالـه کـنم دوباره یاد زمین خوردن سه ساله کنم سه ساله گـفـتـم و نـام رقـیـهجـان آمد سه ساله گفتم و لکنت بر این زبان آمد همینکه حضرت زهرا به روضهمان آمد صدای نالۀ جانسوز روضهخوان آمد: فـراق شـاپـرکـی را ســراغ دارم کـه دو گوش دخـترکی را سراغ دارم که
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
آتش فتنه چه داغی سرِ داغت میریخت! سر زده از در و دیوار به باغت میریخت خانهات بیخبر از اشک زلالت میسوخت چه بگویم! دلِ همسایه به حالت میسوخت پشت مرکب، چه غریبانه کشاندند تو را پــا بـرهـنـه سـرِ بـازار دوانـدنـد تـو را پشت مـرکـب، رمـقِ انـدکِ پـایت افـتاد سـرشـنـاس هـمـۀ شهـر! عـبـایت افـتـاد ارثی از مرثیهاش بُردی و گـفتی: مادر وسط کوچه زمین خوردی و گفتی: مادر هیچ کس بغض تو را، مونس و غمخوار نشد کـربـلا، کـارِ خـدا بـود که تکـرار نـشد حُرمت مویِ سپید تو شکستهست، قبول تو یداللهی و دستان تو بسـتهست، قبول باز هم شکر! به عمامۀ تو دست نخورد حرف غارت نشد و جامۀ تو دست نخورد زخـمی نـیـزۀ هر بیسـر و پـایی نشدی بیکـفـن مــانـدۀ گــودال بـلایـی نـشـدی باز هم شکر! به خلخال، نگین باقی ماند اهل بیت حَـرمت پـردهنـشـین باقی ماند با دلی سوخـته از غـصـه لبـالـب نشدند دخـتــرانـت مـلأِعــام مـعــذّب نــشـدنـد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
بر دور کـمـر شـال بهم ریخته دارد انـدام کـهـنـسـال بـهـم ریـخـتـه دارد آتش نکشانید بر این خانه که این مرد از فـاطـمـیـه حـال بـهـم ریخته دارد مانند عـلی رد طنابست به دسـتـش در بـنـد، پـر و بـال بهم ریخته دارد آرام برو؛ پشت سرت از نفـس افتاد آقـا قـد چـون دالِ بـهـم ریـخـته دارد حالا سر پیری به روی خاک نشسته پـیـراهـنِ پـامـالِ بـهـم ریـخـتـه دارد مثل همـۀ عـمـر فقـط گریه و زاری بر روضۀ گـودالِ بهم ریـخـتـه دارد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
از غربتت، چشمان ما را اختیاری نیست بر روی قبرِ خاکیات، سنگِ مزاری نیست کـاشـانـهام آبـاد بـاشد، قـبـر تو خاکی؟! جانم به قربانت مرا دیگر قراری نیست با این همه شاگرد، ماندم از چه در کوچه در شام فتنه، عاشقی و جان نثاری نیست اشـرار یثـرب، نـاسـزا و هـیزم و آتـش این رسم، رسم بردنِ پرهیزکاری نیست در هست، آتش هست، اما میخِ بر دَر نه ضرب لگد نه، هول دادن نه، فشاری نیست غصه نخور، این دود میخوابد، خدا را شکر پشتِ دَر این خـانه یـار بـارداری نیست روی سفیدت از چه رو اینقدر گشته سرخ؟ برخیز ما را طاقت این داغِ کاری نیست افتادهای بر خاک کوچه، بهتر از صحراست حداقل در معبرت، تیـزیِ خاری نیست خاکی شده پیـشانیات اما به رخـسارت از ضربِ سنگی تیز، خونِ تازه جاری نیست عـمـامـهات افــتـاده از روی سـرت امـا دورت برای غارتت، داد و هواری نیست روی زمین آرام و راحت حمدِ حق را گو بالاسرت، در انتظارت نیزهداری نیست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
دیـنِ خـدا را عـدهای در دام میبـردنـد تحریفِ خود را در دِلِ اسلام میبردند با دیدنِ ریشِ سفـیدش دشمنان ایکاش حـداقــل او را کــمــی آرام مـیبـردنـد امامۀ صـدق خـدا روی تنـش باز است شاید شـهـید عـشق را احـرام میبردند وقتی رئیس مذهب شیعـهست یعنی که پخـتهترین را جـاهـلانی خـام میبردند داغی که افتاده به قلب شیعیان اینست تـطهـیـر را با گـفـتن دشـنـام میبـردند وقتی که فکر حاکمان شهر مسمومست یعنیکه مذهب را سوی اعدام میبردند با حـبّـهای انـگـور زهـرآلـود عـالـم را آنان به سمت غـربت فـرجـام میبردند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
به تعلیم بشر مولای مکتب هر زمان برخاست به تائیدش خدا فرمود برپا پس جهان برخاست شگفتانگیز توحید مفضل شعلهور میشد که وقت خواندنش دود از سر افلاکیان برخاست میان شیعیان با او حکومت فتنه میانداخت تقیه نشر پیدا کرد و فتنه از میان برخاست و مفتاح الحقیقه قفلهای بسته را وا کرد و مصباح الشریعه نور شد تا آسمان برخاست چنان مور و ملخ عرفان کاذب رخنه در دین کرد که صادق با لوای حق به جنگ غالیان برخاست کسی که کربلا را در قیام علم او آموخت در این مکتب همیشه سربلند از امتحان برخاست زُراره؛ حمیری؛ جابر؛ امینی؛ مجلسی؛ طوسی تبار دوستان در اصل از این دودمان برخاست غبار قبر حیدر را نخستین بار او بوسید پس از آن بوسه، در شهر نجف آن آستان برخاست چو هارون در تنور امتحانش میتوان افتاد ولی از سفره مهرش چگونه میتوان برخاست پسر یک بار دیگر ارث غربت برد از مادر دوباره در مدینه آتشی از آشیان برخاست میان کـوچه یاد غـربت جدش عـلی افتاد بمیرم من که از جانش نوای الامان برخاست دل اولاد او خون شد که او در کاخ حمرا رفت همینجا بود که آه از نهاد روضهخوان برخاست گمانم روضۀ شیخ الائـمه این سخن باشد کجا در مجلس منصور چوب خیزران برخاست امان از مجلس شام و امان از خاطرات تلخ که طفلی بر زمین افتاد هرجا ساربان برخاست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
ای بقیعت ملجأ و مأوای أهل اشک و آه میکشد در مـاتم تو از درونش آه؛ مـاه نه چراغی نه کسی نه خادمی نه گریهکن نه مزاری، نه ضریحی، نه حریم و بارگاه شصت وأندی سال از عمر شریفت میگذشت تا که بردند عاقبت روزی تو را در قتلگاه پا برهنه، دست بسته، نه عبا بر دوش، آه من فـدای غـربـتت ای بیپـنـاهِ بیگـنـاه زهر انگوری که منصور از جفا آماده کرد باعث آن شد که رفت از شانههای دین پناه گاه از سوز عطش میگفت در دل یا حسین هـیزم آوردند؛ یـاد مـادرش میکرد گاه ای مدینه باز هم در کوچههای خستهات مردی از ایل و تبار پاکها گم کرد راه آنچه از فعل و رضا در اشکهای خالق است گریههای حضرت شیرین فضائل صادق است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام جعفر صادق علیهالسلام
صـدق سـخـنهـای کـلـیـم الله طـوری روح مـسـیـحی، حـلم ایـوب صبوری ذکـر نـجـات یــونـس و آرامـش نـوح صوت خوش داوود در مـتن زبـوری شرح کتاب آیات جانبخش لب توست با چـشـمهای روشنت تـفـسـیر نـوری بـا قـال صــادقهـا چــراغ راه مـایـی هـمـراهمان تا مـوسـم سبـز ظـهـوری هارون مکی را که عشقت شعلهور کرد در شعـلـۀ خود کی بـسوزانـد تـنوری گـفتم تنور آتش به جان خرمنم ریخت با یاد زخـمی کهنه در کابـوس دوری این شهر قبل از خانهات سوزانده در خود دیـوار و مـیخ و شعـلـه و جام بلـوری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
ما را به غیر عشق خودت مبتلا مکن جز خود دل مـرا به کـسی آشـنا مکن دیـن خـدا ولایـت و عـشـق شـمـا بُـوَد ما را به غـیـر دین خـدا مـبـتـلا مکـن بـا دوری از مـسـیـر ولا و مـحـبـتـت ما را اسـیـر غـصه و درد و بلا مکن دین را تو گفتهای که به جز حُب و بغض نیست دل را اسیر خود کن و از دین جدا مکن درب سـرای خود بـگـشا بر دل هـمـه ما را اسیـر و دربه در کـوچهها مکن فرمودهای که شرط شفـاعت بُوَد نماز ما را به لحظههای شفـاعت رها مکن مرغِ دل مرا که هوایش زیارت است جـز راهـیِ مـدیـنـه و کـربـبـلا مـکـن ای نور چشم فاطمه، جان نذر غربتت ایـمان و دین من چه بُوَد جز محـبـتت عشقت مرام و دین من و مذهب من است دلدادگی به و مهر و غمت مکتب من است ذکر حـدیث ناب تو شـرح کـتـاب حق قـرآن ناطقی، سخنت مذهب من است یـادت بـهـارِ قـلـب خـزان دیـدهام بُـوَد نام خوش تو نغمۀ روز و شب من است مظلومی و غریبیات ای پور مصطفی داغ دلِ شکسته و تاب و تب من است هر نیمۀ شب به واسطۀ هر دعای من ذکـرت میان زمزمـۀ یا رب من است فخـرم بـوَد به اهل زمـین و به آسمان چون نوکریِ تو همه جا منصب من است زهـرا بـرایم از سرِ لطـفـش دعـا کـند تا نوحـههای مـاتم تو بر لب من است گر غـوطـه در بلا و خـطر بارها کنم هرگـز نمیشود که تو را من رها کنم قرآن بخوان که موسم وحی دگر رسید قرآن بخوان که لحظۀ سخت سفر رسید قرآن بخوان که تو خود وحیِ مجسمی روح کـتاب حـق که برای بـشر رسید قـرآن تویی و معـنی ایـمان تویی فقط اما چرا ز کـیـنه به جانت شرر رسید ایمان به روح و معنی قـرآن نداشـتـند آنان که زهرشان به میانِ جگـر رسید یک عمر اگر که محنت و غم دیدهای دگر زهـر آمد و به شام فراقت سحر رسید بسکه غریب و بیکسی ای وارث علی پهـلو شکـسته مادر بشکـسته پر رسید آن که ز مـاتـم تو گـریبان دریده است موسیبن جعفر است و بر او این خبر رسید هـنگـام رفـتـن و شـب پـروازت آمـده بــالا ســر تــو مــادرِ هــمرازت آمـده از غـربت علی به وجودت نشـانه بود سوز غـریب بیکسیات بیکرانه بود آتش گـرفـتـه بـار دگر درب خـانـهای تکرار صحنهای که ز غربت نشانه بود مـانـند مـادرت شده کـاشـانـهات چرا؟ با چه گـناهی آتش دشـمن به خانه بود یادی ز خـیمهها و ز غـارت نمودهای بسکه هجـوم دشمن دون وحشیانه بود یا رب امام دیگری از خانه شد برون در کوچهها کـشاندن تو ظـالـمـانه بود آمـادۀ سـفـر شـده بـودی به سـوی یار زهری که شد نصیب تنت یک بهانه بود بال و پرت گشودی و راحت شدی ز غم از آن همه جـفـا و از این کـینه و ستم ای آخـرین سـفـارش تـو بـر نـمـاز ما ای قـبـلهگـاه و کـعـبـۀ راز و نـیـاز ما با آن سفارشت که عجب عاشقانه بود تـنهـا به خـاک کـربـبلا شـد نـمـاز مـا مظلومیات همیشه به جانها شرر زند داغـت شـده تـمـامی سـوز و گـداز ما گفتی حسین و خود ز غمش نالهها زدی دیـوان عـشـق او بـگـشودی و راز ما فیض خدا به واسطهات میشود نصیب تـنهـا به سـوی تو شده دسـت نـیـاز ما دل تا به ابد به مذهب عشقت سپردهایم آه اِی امــام عـشـقِ دلِ ســرفــراز مـا مهـمانـمـان نـمـا به بـهـشت بقـیع خود ای قـامـتت به بـاغ جـنان سروِ ناز ما خشتی ز خاک تربت ما خوش به پا شود بر روی قـبـر تو حـرمـی تا بـنـا شود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غزل مناجاتی اول مجلس، مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
تا بفـهماند به من طعـم محبت را حسین در دلـم انداخـته شوق زیارت را حسین هر قَدَر که با گنه گشتم جدا از رحمتش از قضا تغییر خواهد داد قسمت را حسین هرکه آمد تحت قبه مستجاب الدعوه شد زیر دینِ خویش بُرده استجابت را حسین ان لقتل الحسین...؛ آتش به پا شد در دلم لحظهای هم کم نکرده این حرارت را حسین آب اگر از دشمنانش خواسته، کرده تمام بر تمام دشمنانِ خویش حجّت را حسین دست و پا میزد اگر در خون میان قتلگاه دست و پا میکرد اسباب شفاعت را حسین عدهای شمشیر و نیزه، عدهای سنگ و عصا بر تن خود داشت انواع جراحت را حسین زخمهای او زیاد و اشکهای ما کم است میپذیرد باز از ما این بضاعت را حسین
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام درجنگ خندق
«هل من مبارز» نعره دنیا را تکان میداد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید آن روز ایـمـان مـدیـنـه امتـحان میداد هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود بـار امـانت را به دوش دیگـران میداد با شـانـه خـالی کـردن مـردان پـوشالی کـم کـم رجـزها مـزهٔ زخـمزبـان میداد رخصت به تیغم میدهی؟ این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخـش را مهربان میداد یک ضربۀ حیدر به خندق برتر از عالم بیمهر او عـالم نمیارزد به یک درهم «هل من مبارز» نعره گویا از جگر میزد فـریـاد او بر قـامت شهـری تبـر میزد او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد کم کم هـوا حـتی نـفـس را بـند میآورد نبـض مدینه پشت خـنـدق تـنـدتر میزد زنها میـان خانـهها شـیون به پا کردند انگار تکتک خانهها را نعره در میزد فـریاد؛ بغـض بـچـههای شهـر را بلعید ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد یک ضربۀ حیدر به خندق برتر از عالم بیمهر او عـالم نمیارزد به یک درهم «هل من مبارز» باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن مـیدان یک تـمـنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید پـروانه در آتـش بـدون هـیـچ پـروا شـد برقی زد آهـن، پـاره شد بـند دل دشمن تا تـیغـههای ذوالفـقـار از دور پـیدا شد تا انعکـاس صـورتش بر ذوالفـقار افتاد ابـرو گـره زد تـیـغ روی تـیـغ زیبا شد مثل عـقـابی در نگاه عَـمرو میچرخید فـرصت برای تـیـز پـروازی مـهـیا شد اینک رجـزها تن به لالی داده بـودند و طوفـانی از نام عـلی در دشت برپـا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فـتی الّا عـلی را آسـمان میخواند لا سیـف الّا ذوالفـقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری عـلی با ضـربـتـی عـالی اعـلا شد یک ضربۀ حیدر به خندق برتر از عالم بیمهر او عـالم نمیارزد به یک درهم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا علیهالسلام
نـور چـشـم پـیـمـبـری حـمـزه چـه قـدَر مثل حـیـدری حـمزه اســـدالــلـه دیــگــری حــمـزه به خـداونـد، مـحـشـری حـمزه ای مُـلـقّــب بـه سـیّـد الـشـهــدا حـامـی مُـخـلـص رسـول خـدا هم عـمو، هم بـرادرش بـودی همه جا یـار و یـاورش بـودی تـو عـلـمـدار لـشـکـرش بودی جـنـگ جــوی دلاورش بـودی تا نـظـر بـر سـپـاه مـیکـردی روزشـان را سـیـاه میکـردی بـیـن لـشـگــر وجـود تـو لازم بـیـن مـیـدان، حـریف تو نـادم افــتــخــار قــبــیــلــۀ هــاشــم مـینــویـسـم بــرای تــو دائــم مـینـویـسـم کـمــال داری تـو مثل جـعـفـر دو بـال داری تو بیسبب نیست این که "سرداری" به علی رفـتـهای جـگـر داری وقت حمـله به سیـنه پـر داری هـمـه دیــدنـد کـه هـنــر داری با دو شمـشیر حمـله میکردی وَ دمــار از هــمــه در آوردی مرحبا بر تو ای عموی رسول که چنین شد سفید، روی رسول با تو محفوظ چار سوی رسول کم نگردید با تو مـوی رسـول کاش حـمـزه مـدیـنـه هم بودی دور بیت الـحـزیـنه هـم بـودی بیعـتت با نـبی چه دیدن داشت اَشهدت آن زمان شنیدن داشت عطـر اسـلام تو وزیدن داشت رنگ بوجهل هم پریدن داشت با کـمـانت سـرش ز هم پـاشید از تـو و نـام حـمزه میتـرسید مـا پـیـاده ولـی سـواره، شـمـا یکی از راههـای چـاره، شـمـا روضههای پر از اشاره، شما تکّـه تکّـه و پـاره پـاره، شـمـا اهل بیت از تو یـاد میکـردنـد بر تـو گـریه زیـاد مـیکـردنـد در کمین بود، نیزه را انداخت پیکرت را چه بیهـوا انداخت تا نـبـی روی تو عـبا انـداخت هـمـه را یـا د بـوریـا انـداخـت اوّلین رکـن پـنج تن میخـواند روضۀ شاه بی کـفـن میخواند تـه گــودال پـیـکــرش افــتــاد جـلـوی چـشم خـواهـرش افتاد جای خنجر به حـنجـرش افتاد نــالـهای زد وَ مــادرش افـتـاد یــا بُــنَــیَّ ذبــیــح عـطـشــانـم یــا بُــنَــیَّ قــتــیــل عــریـانــم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا علیهالسلام
از شیر غـیر از شیر بودن بر نمیآید یعـنی که در پـای شما جز سر نمیآید از سینهات جز عشقِ احمد در نمیآید مثـل تو در کـل عـرب دیگـر نـمیآیـد تو حمزهای، سنگر شدی حتی پیمبر را اسم تو تـار و مار کرده کل لشگـر را وقتی که افتادی زمین، دین هم زمین افتاد پـای تنت پیـغـمـبر اکـرم زمـین افـتـاد حتی امیر المـؤمنین محکـم زمین افتاد زهرا میان خانه از این غم زمین افتاد مُـثله شدی یعنی عـبا لازم شدی دیگر بالاتـرین داغ بـنی هـاشـم شدی دیگـر بالا تنت آمد همینکه خواهری جان داد حرف عبا شد پا به پایش مادری جان داد با روضههای ثانی پیغـمبری جان داد شمـشـیرها آمـد عـلیِ اکـبری جان داد یک کوچه وا شد از روی مرکب سوار افتاد کل حـرم مثل عـلی به احـتـضار افتاد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
نـام گـرامـیاش اگـر عـبـدالـعـظـیم بود عـبـد خـدای بود و مقـامـش عـظیم بود گر از کرامـتش همه کس فیض میبرد از نـسـل خـانـدان امــامـی کـریــم بـود عطر حـدیث آل رسول از لـبش چکـید در مکـتـب فـضیـلت و تـقـوا فهـیم بود تنهـا نـبود پیک خوشالحان باغ عـشق پرهیزگار و عـابد و زاهـد، حکـیم بود آموخـت درس بـنـدگی از اهلبیت نور مـحـبـوب پـیـشـگـاه خـدای عـلـیـم بـود غیر از خـدا نداشت نیـازی به هیچکس در عمر خویش صاحب طبعی سلیم بود لبخـند مهـربـانی و گـرمش چـو آفـتاب دسـت نـوازشـی به سـر هـر یـتـیـم بود گلسیرتان عشق به مدحـش سـرودهاند اخـلاق او لـطـیفتـر از هر نـسـیم بود پیـوسـته او به منـزل مقـصود میرسید زیـرا صـراط زنـدگیاش مـستـقـیم بود هفتاد و نُه بهار ز عمرش گذشت و باز در ســایـۀ امـیـد و ولایـت مـقــیـم بـود پـروانـۀ بـهـشـت به دسـتـش دهـد خـدا هر کس که زائـر حـرم این کـریـم بود هر کس که رو نمود بر این آستانه گفت این بـوستان عـشق، بـهـشتیشـمـیم بود عبد حقیرِ اوست «وفایی» اگر چه باز دل در جـوار حضرت عـبدالعـظیم بود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
از بس که چون آبا و اجدادت کریمی در کشورم معـروف به عبدالعـظیـمی تهـران کـنـار تـو صـفـایی تـازه دارد شکـر خـدا که در دل ایـران مـقـیـمی سخت است داغ دوری اما باز هم شکر چـون کـربـلای مـردم مـا از قـدیـمـی شبهـای جـمعـه با دم؛ یا ربِّ یا رب در حـال خوب زائـران خود سهـیـمی حـال و هـوای شهـر بهـتر میشـود تا از جـانب کـوی تـو مـیآیـد نـسـیـمـی ای صحـنهای مـرقـدت عـلامهپرور غار حـرا هستی تو یا طـور کـلیـمی؟ گاهی برایت شکوه میآریم، چون که با هر دل غـمدیـدهای هـستی صمیمی هـرچـند جـد اطـهـر تو بیحـرم مـاند اما خـدا را شکر تو صاحب حـریـمی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
اینجاست خاک ری وَ ملقب به کربلاست خیلی گران تمام شده، مُلک خون بهاست هر گـوشه زین دیار اگر هیأتی بـپاست پشت قـباله و سنـدش یک سـر جـداست زان روز که مـعـامله شد سـرزمـین ما ری نـیـست نام آن و شـده وادی البکـاء ازآن به بعد فاطمه زین خاک رو گرفت این سرزمین به گریه عشاق خو گرفت آنقدر گریه شد که کمی شستـشو گرفت از خــانــه امــام حــسـن آبــرو گـرفـت اوضاع را امـام حـسـن رو به راه کرد زهـرا دوبـاره جـانب ایـران نگـاه کـرد عـبـدالـعـظـیــم آمـد و عـبـد خـدا شـدیـم بـا عـشـق اهـل بـیت دگـر آشـنـا شـدیـم هـمـسـایـه عــزیـز دل مـجـتـبـی شـدیـم در هر طـواف زائـر کـرب وبـلا شدیم پـیچـیـده بـاز در حـرم یـار عـطر سیب صلی علی الحسین و صلی علی الغریب یا ذالـکـرم عـزیـز حـسـن سیـد الکـریم امـشب ز نـام تـوست سخن سید الکریم پــرده ز رخ کـنـار بـزن سـیـدالـکـریـم سر مینـهـم به پـای تو من سیدالـکـریم گریه میان صحن شما مـستی آور است با گـریـه در حـریـم حـسینی برابراست پـر میکـشیم از حـرمت محضر حسین پـرواز مـیکـنـیـم به دور سـر حـسـیـن عـمـری شـدیم با مـدد خـواهـر حـسـین شبهای جـمـعـه هم نـفـس مـادر حسین فـریـاد یـا بُـنَـیَّ بـه گـوش هـمـه رسـیـد با قـد خـم به کـرب وبـلا فـاطـمه رسید فـریـاد میزند پـسر من سـرت کجاست قـدت رشید بود بگـو پیـکـرت کجـاست جای لبش که هست ولی خواهرت کجاست سیمین گلو عزیز دلم حنجـرت کجاست خـنجـر که کـند شد اثرش این گلو شود مانـند گـیـسـوان سرت مـو به مـو شود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
گاهی مسیر عشق طولانی و باریک است این راه، پر پیچ و خم است و غرق تشکیک است دنیای شهر من اگرچه گاه تاریک است احساس من این است که خورشید نزدیک است هر چند تا خورشید راهی دور را دارم در شهرم اما شعـبهای از نـور را دارم با اینکه از این خـاک هـستم اهل ایرانم در خــانــهام بـر خـان آل الله مـهــمـانـم عـمریست زیر دین سـلـطان خـراسانم در شهر تهران نیز این را خوب میدانم روزیخور لطف حضور یک کریمم من چون میهـمان خان شاه عبدالعـظیمم من ما از شـراب گـندم این خـطه مِی داریم از این شراب ناب، مستیها ز پی داریم دیگر هوای جنت و فردوس، کی داریم؟ وقتی جنانی را نهان در خاک ری داریم دُرّی ز دریـای ولا را در صدف داریم یکجا مدینه، کربلا، مشهد، نجـف داریم هـمسایه زیر سایهات عـمریست آرامم از کـودکی جـلـد تو و این دانـه و رامـم با آب سـقـا خـانـههـایت تـر شـده کـامـم شبهای جمعه در حریمت گرم احرامم شبهای جـمعه روضهدار اهل تهـرانی با زائـران یا نـور یا قـدوس میخـوانـی عبدالعظیمی و تو را تعظیم، مرسوم است هرکس که منکر شد تو را از فیض محروم است اوج مقـامـاتت برای شیعه معـلـوم است در ذیل اوصاف تو تصدیقات معصوم است با چـار معـصوم زمانت همنـفـس بودی بعد از امامـانت برای شیـعـه بس بودی تو کیستی که از سراپایت خدا جاریست در غـربت نام تو حسّی آشنا جاریست در گلشن جود تو عطر مجتبی جاریست در هر سلام زائرانت کـربلا جاریست ما را به سمت کربلا چشم تو راهی کرد باب محرم را تو بر ما باز خواهی کرد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() غربت ائمه بقیع علیهم السلام و مصائب آن
هـستـیـم ما گـدای امـامـان بیحـرم پـایـنـده از دعـای امـامـان بیحـرم شـوق کـبـوتر دل ما شـیـعـیان شده پـرواز در هـوای امـامـان بیحـرم شکر خدا که روزیِ خود را گرفتهایم از سـفـرۀ عـطـای امامـان بیحـرم پُـر میشود ز هـیـزم دوزخ مسلـماً قلبی که نیست جای امامان بیحرم ما از حساب روز قیامت رها شویم بـا یک نـخ عـبـای امامـان بیحـرم شد منصب حقیقی هر شیعه نوکر و گـریـهکـنِ عـزای امـامـان بیحـرم اینان شهید کینه و زهـر جـفـا شدند جـانهـای ما فـدای امامـان بیحرم در زندگی غریب و پس از مرگ هم غریب کم نیست غُصّههای امامان بیحرم نه سایبان، نه صحن و سرا و نه خادمی غـم گـشـته آشـنـای امامـان بیحرم دلهای ما به کوری آل سعود پست شد صحن با صفای امامان بیحرم گویا خـراب شد حرم با صفـایـشان تا دل شـود سـرای امـامان بی حرم ایوان طلا و صحن و ضریحی میان قلب شد سـاخـتـه بـرای امـامـان بیحرم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصیبت تخریب حرم مطهر ائمه بقیع علیهم السلام و روضۀ امام مجتبی
ندارد روضهخوانی در جَـوارش نـبـاشـد سـایـهبـانـی بـر مـزارش بقـیعش خـلـوت است امّا نشـسـته زنـی بـا چـادری خـاکی کـنارش عجب آهـی بـه لـب دارد بـمـیـرم سراسـر روضه باشد روزگارش هــنــوز اِنـگــار دارد ردِّ پــایــی بـه رویِ چــادرِ غـرقِ غــبـارش به سیـنه میزند در صحنِ خاکی بــه یــــادِ راز دارِ بــیقــــرارش بـه زیـرِ مـعـجـرِ خـاکـی گـمـانـم که باشد لَختهخون بر گوشوارَش دعـایِ نـدبـه میخـوانـد کـنـارِ... مــزارِ خــاکـیِ شــبزنــدهدارش
: امتیاز
|